عاقبت ناخوش پادشاهانی که در خواب رفتند/ سواران دشمن پشت دروازه شهر
عاقبت ناخوش پادشاهانی که در خواب رفتند/ سواران دشمن پشت دروازه شهر
وقتی محمدبن طاهر حاکم خراسان در کاخ نیشابور خفته بود، یکی از دوستداران او از راه رسید و به دربان گفت با امیر کار دارم و کار فوری است؛ باید حضورا صحبت کنم، دربان اجازه نداد و گفت فعلا امیر خواب است و نمیشود او را بیدار کرد، آن شخص از در بیرون که میرفت سوار بر اسبش میشد و گفت: من رفتم ولی کسی میآید که امیر را از خواب بیدار کند؛ احمدبنفضل راست میگفت که آمده بود خبر بدهد یعقوب لیث پشت دروازه نیشابور رسیده است و یعقوب چه زود شهر را گرفت.
عاقبت ناخوش پادشاهانی که در خواب رفتند/ سواران دشمن پشت دروازه شهر
وقتی محمدبن طاهر حاکم خراسان در کاخ نیشابور خفته بود، یکی از دوستداران او از راه رسید و به دربان گفت با امیر کار دارم و کار فوری است؛ باید حضورا صحبت کنم، دربان اجازه نداد و گفت فعلا امیر خواب است و نمیشود او را بیدار کرد، آن شخص از در بیرون که میرفت سوار بر اسبش میشد و گفت: من رفتم ولی کسی میآید که امیر را از خواب بیدار کند؛ احمدبنفضل راست میگفت که آمده بود خبر بدهد یعقوب لیث پشت دروازه نیشابور رسیده است و یعقوب چه زود شهر را گرفت.
عاقبت ناخوش پادشاهانی که در خواب رفتند/ سواران دشمن پشت دروازه شهر